سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیوونه غربتی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

ماه من ... گاهی ... نگاهی!

بسم رب الکریم

 

می دونی چیه

عاشقم ....

عاشق این ایام

این شب و روز ها

این لحظه ها، ثانیه ها و این ساعت ها

می دونی چرا؟

آخه همه چی رنگ خدا رو داره

رنگ و بوی شما رو داره

اصلاً همه چی خداییه

بی خوابی هاش و سردرد هاش

گریه ها و خنده هاش

همه و همه ...

زندگیم رنگ خدایی میشه.

میدونید، همین که احساس می کنم همچون شما روزه ام (هر چند به ظاهر "تشنه و گرسنه") برام لذت بخشه

آقا یه سئوال! چه کسی سفره ی افطار شما رو می چینه؟

بنده خوبی نبودم تا قابل نوکریت باشم .... میدونم!

ماه من ...

بیا و نگاهی کن ...

 

آخر نوشت 1: حسین جان(علیک منی السلام)! الذی رزقتنی من رحمتک ...

آخر نوشت 2: گوش کن! صدای پای مبارکش داره میاد!

گوش تیز کن ...

صدای پای کریم با همه فرق می کنه ها!

قدم های مبارکشو هم کریمانه برمیداره! میدونی چی میگم؟

جان به جانان عرض کردن عاشقان را عار نیست .... مفلسان را با کریمان کارها دشوار نیست

هم سفره ایی ها! دست خالی برگردیم ... باختیماااا ولادت کریم آل الله جناب "معز المومنین" امام حسن مجتبی علیه السلامِ!!!!

آخر نوشت 3: این شبا ... کف خیابون ... تو تاریکی شب ...خلوت با شما چه لذتی دارد یابن الحسن روحی فداک ...

آخر نوشت 4:  صدای اذان صبح روز چهاردهم ماه مبارک رمضان در فضای خانه طنین انداز شده ... وقت نماز نه که وقت نیاز است ...

آخر نوشت 5: شادی دل یوسف زهرا سلام الله علیها مهــدی جان روحی فداه دعایی بکنیم ...


در مهمانی خوبان رهایم نکــــنی ...

تو ترافیک این معصیت آباد تهران بودم.

دیروز را می گویم، وقتی که بانو گفت که می خواهد سحری درست کند

تازه فهمیدم که به چه سرعتی به پشت درب خانه ات رسیده ام و خودم هم نفهمیدم!

اشک در چشمانم جمع شد

( زمان چه زود می گذرد .... مهمانی آغــــاز شد ....)

در همین حین بود که موتور سوار کنار دستم گفت: داداش ناراحت نباش، یا خودش میاد و یا خبرش!

یه نگاه بهش کردم و گفتم:  هم خبرش اومد و خودش! رمضان الکریم رو می گم!

ببین ...

دست هایم را ببین!

خالیِ خالیست!

حضور بر سر سفره کریم آداب خودش را دارد!

و این بنده عاصی آداب را  هیچ گاه یاد نگرفته ام!

نمی دانم این رو بایستی بگذاریم به حساب "کریمیت صاحب خانه" یا "بی حیایی بنده مهمان" ؟!

یابن الحسن، آقا جان روحی فداک

بی چاره تر از من بر سر این سفره کسی نیست

دست مرا نکند رها کنی

مرا که چون طفلی صغیر در این آشفته بازار گرفتار شدم

نادانی ها و بی معرفتی های من جای خود ...

ولی ...

مهربانی های شما .... خوبی های شما و لطف شما جای دگر دارد!!!

آخر نوشت 1: یا ایها العزیز!  تصدق علینا .... نگاهی صدقه بده! "صدقه سر" خوده خودت!

آخر نوشت 2: یواش یواش صدای قدم های مبارک ماه مبارک شنیده میشه!

آخر نوشت 3: در این ماه رحمت، اگر از هم خرده ایی گرفته ایم، هم دیگر را حلال کنیم و از هم بگذریم تا شاید خدا هم به لطف و کرمش با ما اینچنین کند!

آخر نوشت 4: در میان  ..... مناجات های سحری .... یا .... روضه های لحظه ی سحر .... آن وقت که خرما را در دست داشتید در لحظه ی افطار و می گوئید "السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (علیه منی السلام)" ... آنجا که در گرمای سخت تابستان در اوج تشنگی می گویید "آ آ آ آ آ ه ه ه ه ه حسیـــــن جان (علیه منی السلام)" ....
در این لحظات مرا از یاد نبرید

آخر نوشت 5: هر زمان که این یه بند "گناهی نکنیم و دعایی بکنیم" رو می نویسم، در دلم می گویم: خدا رو شکر بهانه ایی (شیطان رجیم و لعین) هست که دلیلی (غیر موجه) باشد برای گناه کردنمان! اما در این ماه چه بگویم!؟ چه دلیلی بیاورم برای (خدایی ناکرده) خبط و خطا کردنم؟!

والله العظیم هیچ دلیلی نیست بجز بدی خوده خودم!

آخر نوشت 6: برای سلامتی آقامون مهدی جان روحی فداه فقط دعــــایی بکنیم!